نظریة مارکسیستی رسانه‌ها

دنیل چندلر


مقدّمه

در بریتانیا و اروپا از سال‏های پایانی دهة 60 تا حدوداً‏ اوایل دهة 80 رهیافت‏های نئومارکیستی در میان نظریه‏پردازان رسانه‏ها متداول بود. در حال حاضر نظریات مارکسیستی با وجودی که از نفوذ کمتری برخوردارند، اما هنوز هم رایجند. بنابراین آگاهی از مفاهیم کلیدی مارکسیستی به منظور تجزیه و تحلیل رسانه‏های جمعی مهم است، هرچند که هیچ مکتب فکری مارکیستی به صورت مشخص در حوزه رسانه‌ها وجود ندارد و اغلب به نظر می‏رسد این اصطلاح (نظریه مارکسیستی رسانه) برای افراد ناآشنا غیر قابل فهم است. این یادداشت‏ها قصد دارد تا راهنمایی برای بعضی مفاهیم کیدی فراهم نماید.


نظریه‏پردازان مارکسیست به تأکید بر نقش رسانه‏های جمعی در باز تولید وضعیت موجود گرایش دارند، در حالی که در نقطة مقابل تکثرگرایان لیبرال بر نقش رسانه‏ها در پیشبرد آزادی بیان تأکید می‏ورزند.


ظهور نئومارکسیسم در علوم اجتماعی تا حدودی به شکل واکنشی بر علیه مدل‏های کارکردگرای جامعه بروز یافت. کارکردگرایان تلاش دارند تا به تشریح نهادهای اجتماعی از نظر کارکردهای منسجم آن‏ها در نظام درهم تنیدة اجتماعی ـ فرهنگی بپردازند. کارکردگرایی تضاد اجتماعی را نادیده می‏گیرد در حالی که مارکسیسم شناخت سودمندی از تضاد طبقاتی ارائه می‏دهد.


در زمان استیلای نئومارکسیسم در نظریة رسانه‏ها در اروپا (عمدتاً در دهة 1970 و اوایل دهة 1980) سنتّ اصلی غیر مارکسیستی، تکثّر گرایی لیبرال بود (که از دهة 1940 دیدگاه مسلط در ایالات متحده آمریکا بود). گورویچ و دیگران این موضوع را چنین مطرح کرده‏اند:


تکثّر گرایان جامعه را به عنوان مجموعه‏ای از گروه‏های رقیب و منافع رقابتی که هیچ یک تسلطّ همیشگی ندارند تصّور می‏کنند. سازمان‏های رسانه‏ای به عنوان سیستم‏های نظام یافتة معّین که از میزان بالایی از استقلال از حکومت، احزاب ی و گروه‏های فشار نهادینه شده برخوردارند، قلمداد می‏شوند. گفته می‏شود که کنترل رسانه‏ها در دستان مدیران نخبه مستقلی قرار دارد که تا حد قابل توجّهی به متخصّصان رسانه‏ای اجازة انعطاف می‏دهند. تصوّر می‏شود تناسبی اساسی بین سازمان‏های رسانه‏ای و مخاطبان آنان وجود دارد زیرا بر اساس گفتة مک‏کوئل ارتباط عموماً وارد شکل داوطلبانه شده و ظاهراً برابر گشته است. مخاطبان قادر به استفاده درست از رسانه‏ها در چاچوبی نامحدود از روش‏های منطبق بر نیازهای اوّلیه و خصلت خود هستند و دسترسی به آنچه هالوران آن را ارزش‏های تکثّر گرایانة اجتماعی می‏نامد آنها را قادر می‏سازد انطباق یابند، همراهی کنند، به چالش بطلبند یا رد کنند.


اما مارکسیست‌‏ها جامعة سرمایه‏داری را نوعی سلطة طبقاتی می‏دانند و از نظر آنها رسانه‏ها بخشی از عرصه‏ای ایدئولوژیک هستند، که در آن دیدگاه‏های طبقاتی مختلف به مبارزة خود ادامه می‏دهند، گرچه تحت سلطة طبقاتی خاص قرار دارند. کنترل نهایی به شکل فزاینده‏ای بر انحصار سرمایه تمرکز یافته است. گرچه متخصّصان رسانه‏ای در مورد استقلال خود دچار توهّم هستند با این وجود خود را با هنجارهای فرهنگ مسلّط وفق داده و آن را درونی کرده‏اند. رسانه‏ها به عنوان یک کل چارچوب‏های تفسیری هماهنگ با منابع طبقات مسلّط را بازگو می‏کنند. مخاطبان رسانه‏ای با وجود آن که گاهی با این چارچوب‏ها مخالفت کرده و بر سر آنها بحث می‏کنند، اما از دسترسی سریع به نظام‏های معنایی جایگزین که آنان را قادر به مخالفت با تعاریف ارائه شده توسط رسانه‏ها به نفع تعاریف مخالف منسجم سازد، محروم مانده‏اند.


زیربنا و روبنا‏


اقتصادگرایی (گاه مارکسیسم عامیانه نیز خوانده می‏شود) یکی از مشخصّه‏های اصلی مارکسیسم کلاسیک (چه نوع سنتّی و چه نوع بنیادگرایانة آن) است. در اقتصادگرایی زیربنای اقتصادی جامعه تعیین کنندة هرچیز دیگر موجود در روبنای جامعه از قبیل آگاهی اجتماعی، ی و فکری است. نظریه‏هایی را که روابط اقتصادی را علّت اصلی پدیده‏های اجتماعی می‏دانند نظریه‏های مادی‏گرا و یا بنابر تعبیر مارکس مادی‏گرایی تاریخی می‏نامند. اقتصادگرایی با نظریة جبر تکنولوژیک نیز مرتبط است. مارکس را اغلب با استناد به نقل قول‏هایی جداگانه‏ از او نظریه‏پردازی جبرگرا می‏دانند از جمله: ارمغان آسیاب بادی جامعه‏ای فئودال و مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی و ارمغان ماشین بخار جامعه‏ای صنعتی و سرمایه‏داری است (فقر فلسفه، 1847).


پژوهش‏های حوزه رسانه‏های جمعی مبتنی بر این دیدگاه بنیادگرایانه به صنایع فرهنگی از وجه جبرگرایی اقتصادی آنها می‏نگرند. بر اساس این دیدگاه در واقع زیربنای اقتصادی سازمان‏های رسانه‏ای است که محتوای رسانه‏ها و معانی موجود در پیام آنها را تعیین می‏کند. در نتیجه سازمان‏های رسانه‏ای تجاری مم به برآورده ساختن نیازهای آگهی دهندگان و تولید محصولاتی هستند که باعث به حداکثر رساندن تعداد مخاطبان شود (با افزودن بر میزان محتوای خشونت آمیز و جنسی). در نقطة مقابل آن دسته از نهادهای رسانه‏ای که بودجة آنها از طریق نهادهای ی حاکم و یا دولت فراهم می‏شود، گرایش بیشتری به مواضع میانه دارند و یا متمایل به عقیده ونظر حاکم و مورد توافق عموم هستند. مارکسیست‏های معتقد به تنوّع اقتصاد ی همچنان ایدئولوژی را تابع زیربنای اقتصادی می‏دانند. مدل زیربنا ـ روبنا که در حوزة رسانه‏های جمعی کاربرد دارد با مسایلی از قبیل مالکیّت و کنترل رسانه‏ها نیز سروکار دارد.


منتقدان اقتصادگرایی را نظریه‏ای تقلیل‏گرا می‏دانند که تنوّع را نادیده می‏گیرد. مارکسیست‏های آلتوسری به استقلال نسبی روبنا با توّجه به زیربنا و کنش متقابل این دو اعتقاد دارند. بر اساس این دیدگاه فعّالیّت‏‏های ایدئولوژیک از قبیل فعّالیّت‏های رسانه‏های جمعی تا حدودی از جبرگرایی اقتصادی مستقل است. تفکّر استقلال نسبی نیز مورد انتقاد قرار گرفته است.


استوارت‏هال و دیگر مارکسیست‏های فرهنگ گرا تحت تأثیر آلتوسر مدل زیربنا ـ روبنا را وارد تحلیل‌های خود کرده و چنین استدلال می‏کنند که رابطه‏ای دیالکتیک میان آنچه مارکس هستی اجتماعی» و آگاهی اجتماعی» نامیده است، وجود دارد.


رسانه‏ها در حکم ابزار تولید


از نظر مارکسیسم کلاسیک رسانه‏های جمعی ابزار تولیدی هستند که در جوامع سرمایه‏داری در تمّلک طبقة مسلّط قرار دارند. بر طبق نظر مارکسیسم کلاسیک رسانه‏های جمعی صرفاً عقاید و دیدگاه‏های جهانی طبقة مسلّط را منتشر می‏سازند و با عقاید دیگر مخالفت کرده یا آنها را رد می‏کنند. این مسأله به میزان زیادی با این استدلال مارکس همخوانی دارد:


طبقاتی که ابزار تولید مادی را در اختیار دارد بر تولیدات ذهنی نیز کنترل دارد و در نتیجه به بیان ساده‏تر از این طریق عقاید کسانی که از ابزارهای تولید ذهنی بی‏بهره‏اند تابعی از عقاید این طبقه است.»


بر اساس این دیدگاه رسانه‏های جمعی به تولید آگاهی کاذب در طبقه‏های کارگری می‏پردازند. این مسأله به دیدگاهی افراطی منجر می‏شود که تولیدات رسانه‏ای را بیانگر منسجمی از ارزش‏های طبقة مسلط می‏داند و هرگونه تنوّع ارزش‏ها در طبقة مسلّط و درون رسانه‏ها و امکان برداشت‏های مخالف توسط مخاطبان رسانه‏ای را نادیده می‏گیرد.


ایدئولوژی


یکی از مشخّصه‏های اصلی نظریة مارکسیستی دیدگاه‏ مادی گرایانه‏ای است که بر اساس آن هستی اجتماعی تعیین کنندة آگاهی است. بر طبق این دیدگاه ایجاد پایگاه‏های ایدئولوژیک از کارکردهای پایگاه‏های طبقاتی است و ایدئولوژی مسلّط در جامعه همان ایدئولوژی طبقة مسلّط آن جامعه است. این مسأله در تضاد با دیدگاه ایدئالیست که برای آگاهی اولویت قایل است، قرار دارد (مانند آنچه در فلسفة هگلی وجود دارد). بر همین اساس مارکسیست‏ها با یکدیگر متفاوتند بدین معنا که برخی رابطة بین هستی اجتماعی و آگاهی را نوعی جبرگرایی مستقیم می‏دانند و برخی دیگر بر وجود رابطه‏ای دیالکتیک بین آنها تأکید می‏ورزند.


در مارکسیسم بنیادگرا ایدئولوژی آگاهی کاذبی است که از رقابت با گروه‏هایی که ایدئولوژی مسلّط منافع آنان را منعکس نمی‏‏کند، ناشی می‏شود. از این منظر رسانه‏های جمعی ایدئولوژی مسلّط یعنی ارزش‏های طبقه‏ای که رسانه‏ها را در اختیار و کنترل خود دارد را منتشر می‏کنند. بر اساس نظر طرفداران اقتصاد ی مارکیستی رسانه‏های جمعی مبنای اقتصادی مبارزة طبقاتی را پنهان می‏کنند. ایدئولوژی به جای آنکه عرصه‏ای برای مبارزه باشد بدل به راهی شده است که از طریق آن این مبارزه نابود می‏شود. آلتوسر تفکّر آگاهی کاذب را رد کرده وتأکید می‏ورزد که ایدئولوژی وسیله‏ای است که از طریق آن جهان را تجربه می‏کنیم. مارکسیسم آلتوسری بر اصالت و تقلیل ناپذیری ایدئولوژی تأکید دارد، به عبارت دیگر ایدئولوژی را به خودی خود نیروی تعیین کننده می‏داند. فعّالیّت ایدئولوژیک رسانه‏های جمعی در غرب به باز تولید نظام سرمایه‏داری کمک می‏کند.


یکی دیگر از نظریه‏پردازان مارکسیست در حوزة ایدئولوژی والنتین وولوسینف است که در مطالعات فرهنگی بریتانیا تأثیر گذار بوده است. وولوسینف این گونه استدلال می‏کند که هر نظریه‏ای در مورد ایدئولوژی که به مفهوم صرفاً انتزاعی از آگاهی موجودیتی فراتر از اشکال مادی که در آن سازمان یافته است، ببخشد، تنها می‏تواند نظریه‏ای متافیزیکی باشد. اشکال ایدئولوژیک محصول آگاهی نیستند بلکه آن را تولید می‏کنند. همان طور که تونی بنت اشاره می‏کند نظام‏های دلالت که گسترة ایدئولوژی را تشکیل می‏دهند به جای آنکه به عنوان محصول اشکال مختلف آگاهی که محدودة آنها جایی دیگر تعیین شده است، قلمداد شوند خود ابزاری هستند که آگاهی عاملان اجتماعی را سبب می‏شوند. نظریة‏پردازان مارکسیست صراحتاً پذیرفته‏اند که رسانه‏های جمعی از قدرت ایدئولوژیک برخوردارند امّا بر سر طبیعت این قدرت به توافق نرسیده‏اند.


رسانه‏ها در حکم ابزار تقویت‏ کننده


در تحلیل مارکسیستی رسانه‏ها، نهادهای رسانه‏ای را پیوند خورده به ساختار قدرت می‏دانند در نتیجه عمدتاً هماهنگ بانهادهای حاکم در جامعه عمل می‏کنند. بنابراین رسانه‏ها به باز تولید دیدگاه‏های نهادهای حاکم نه به عنوان یکی از دیدگاه‏های متفاوت بلکه به عنوان دیدگاه اصلی، بدیهی و طبیعی می‏پردازند.


بر اساس نظر طرفداران اقتصاد ی مارکسیستی در رسانه‏های جمعی نوعی گرایش به سمت اجتناب از مسایل کم طرفدار و نا متعارف و تمایل به ارزش‏ها و فرضیات ارزشمندتر و مشروع‏تر وجود دارد.


همان گونه که کوران و دیگران اشاره می‏کنند اکثر محقّقان مارکسیست در بریتانیا (از جمله استوارت‏هال) به مسأله تصویر ارائه شده در رسانه‏ها از خشونت از این دید می‏نگرند که آیا این تصویر در خدمت مشروعیت بخشی به نیروهای نظم و قانون است، به ایجاد رضایت برای افزایش کنترل ونظارت جبری دولت می‏انجامد یا از بیگانگان و مخالفان مشروعیت‏زدایی می‏کند. در نتیجه این محقّقان تأثیر رسانه‏های جمعی را در موقعیّت‏هایی که ارتباطات با واسطه به شدت تحت حمایت نهادهایی از قبیل پلیس، دستگاه‏ قضایی و مدارس قرار دارد، بررسی کرده‏اند. بنابراین بر اساس تصویر ارائه شده از قدرت رسانه‏ها، رسانه‌ها به نوسازی، تقویت و گسترش گرایشات موجود که تشکیل دهندة فرهنگ حاکم هستند می‏پردازند و نه خلق آنها.


به همان ترتیب برخی صاحب‏نظران مارکسیست معتقدند که تصویر رسانه‏ها از انتخابات شامل مراسمی نمایشی است که به ساختار قدرت در نظام‏های لیبرال دموکراسی مشروعیت می‏بخشد و رأی دادن را عملی ایدئولوژیک می‏داند که به استمرار اسطورة دموکراسی انتخابی، برابری ی و حق تعیین سرنوشت جمعی کمک می‏کند. بنابراین تأثیر پوشش انتخابات را از نظر تقویّت آن دسته ارزش‏های ی که در دموکراسی‏های غربی مشترک است و به طور جدّی توسط نظام آموزشی حمایت می‏شود، در نظر می‏گیرند.


ساخت یابی سوژه


نظریه‏پردازان مارکسیست نوعی تفاوت ویژه بین سوژه و ابژه (عین) قائلند. تونی بنت خاطر نشان می‏سازد که دیالکتیک تاریخی مستم ارتباط دو جانبه و متعامل بین سوژه (عاملان انسانی) و ابژه (عین) (شرایط زندگی آنها) است. فیسک سوژه را این گونه معرفی می‏کند:


ابژه محصول طبیعت و سوژه محصول فرهنگ است. نظریه‏های فردگرا بر تفاوت‏های بین انسان‏ها تمرکز دارند و این تفاوت‏ها را طبیعی می‏دانند. از سویی دیگر نظریه‏های مبتنی بر سوژه، بر تجربیات مشترک مردم در جامعه به عنوان ثمر‏بخش‏ترین شیوه‏ تبیین انسان از نظر خود او، تمرکزدارند.از این منظر سوژه ساختی اجتماعی است و نه طبیعی.


در تفکّر مارکیستی افراد را حامل مواضعی می‏دانند که آنها را به واسطة تأثیر روابط اجتماعی بدست آورده‏اند. از این مسأله به عنوان ساخت سوژه یاد می‏شود.


آلتوسر تفکّّر انسان‏گرایی را که فرد را موجودی خودآگاه و مختار می‏داند که اعمالش بر اساس باورهای شخصی، نیّات، اولویت‏ها و غیره قابل توضیح است، رد کرده است. آلتوسر ارائه دهندة مفهوم مکانیسم هویت بخشی است که طبق آن سوژه‏ها بر اساس تأثیرات ساختارهای از پیش معیّن شکل می‏گیرند. وظیفة ایدئولوژی شکل دادن به افراد به عنوان سوژه است. ابتدا دستگاه‏های ایدئولوژیک دولت (ISAs) از قبیل خانواده، مدرسه و رسانه‏های جمعی افراد را صاحب هویت می‏کنند (به آنها هویت اجتماعی می‏بخشند). از طریق دستگاه‏های ایدئولوژیک دولت است که مردم نوعی حس هویّت و درک از واقعیت بدست می‏آورند.


این تفکّر که سوژة انسانی بوسیلة ساختارهایی از پیش معیّن شکل گرفته است از مشخّصه‏های اصلی ساختارگرایی است که بر اساس آن ساختارهایی از قبیل زبان، روابط خانوادگی، رسوم فرهنگی و دیگر نیروهای اجتماعی تعیین کنندة سوژه هستند.


تفکّر آلتوسر از هویت بخشی، نظریه‏پردازان رسانه‏ای مارکسیست را قادر می‏سازد به تشریح عملکرد ی متن‏های رسانه‏های جمعی بپردازند. متن به عنوان ساختاری که از پیش وجود داشته به تماشاگر هویت می‏بخشد و بدین ترتیب از او یک سوژه می‏سازد. بر اساس این دیدگاه سوژه (بیننده،شنونده، خواننده) بوسیلة متن ، قدرت رسانه‏ها و توانایی آنها در قرار دادن سوژه در موقعیتی که بازنمایی آنها را بازتابی از واقعیت روزانه قلمداد کند، شکل می‏یابد.


مارکیسم آلتوسری امکان مقاوت افراد در برابر روند هویت بخشی را رد می‏کند حال آنکه دستگاه‏های ایدئولوژیک نیز همیشه و به طور کامل موّفق عمل نمی‏کنند. سوژه ممکن است هم عامل و هم اثرپذیر باشد. نظریه‏پردازان آلتوسری رسانه‏ها معمولاً متن را تنها عامل تعیین کنندة واکنش سوژه می‏دانند. این نظریه‏پردازان سوژه را یکدست تلقی می‏کردند در حالی که نظریه‏های مارکسیستی بعدی سوژه‏ای متناقض و نامتمرکز را معرّفی کرده‏اند که میان گستره‏ای از گفتمان‏ها که در آنها شرکت دارد، سردرگم مانده است.


گرچه تصویری که هربرت مارکوزه از قدرت رسانه‏های جمعی ارائه کرده است مخاطبان را قربانیانی منفعل معرفی می‏کند، دیدگاه‏های نئومارکسیستی غالباً نقش‏های فعال‏تری برای مخاطبان در نظر گرفته‏اند. بر اساس آنچه کوران و دیگران مطرح کرده‏اند نظام‏های معنایی حاکم از رسانه‏های جمعی تأثیر می‏پذیرند و بوسیلة آنها تقویت می‏شوند با این وجود این تلقی نیز وجود دارد که این نظام‏ها توسط مخاطبان تعدیل و در نظام‏های معنایی مستقر یا بر طبقه ادغام می‏شوند.


 


تفاوت‏های درون مارکسیسم


مکاتب فکری متفاوت درون نظریة مارکیستی رسانه‏ها به روش‏های مختلف توسط صاحب‏نظران دسته‏بندی شده‌اند. مایکل گوروویچ و همکارانش فهرستی از سه پارادایم متعارض ارائه کرده‏اند که عبارتند از ساختارگرایی، اقتصاد ی و فرهنگ‏گرایی، مارکیسم آلتوسری ساختار گراست. تحلیل ساختارگرا صرفاً بر شاکلة درونی نظام‏های دلالتی رسانه‏ای تمرکز دارد.


در تفکّر مارکسیستی بنیادگرا نظریه‏پردازان اقتصاد ی، ایدئولوژی را تابعی از زیربنای اقتصادی می‏دانند. در آثار گراهام مورداک رهیافت اقتصادی ی انتقادی بیان می‏شود و جایگاه قدرت رسانه‏ها در ساختارها و فرآیندهای اقتصادی تولید رسانه‏ای مشخص می‏شود. مالکیت و کنترل اقتصادی رسانه‏ها عاملان اصلی در نحوة کنترل پیام‏های رسانه‏ای قلمداد می‏شوند.


استوارت‏هال در اثر خود در سال 1978 رهیافت فرهنگ گرای مارکسیستی را ارائه می‏کند که رسانه‏های جمعی را عاملی مؤثر و قدرتمند هرچند جانبی، در شکل دهی به آگاهی عمومی می‏داند.


فرهنگ‏گرایی در رّد اقتصادگرایی تابع ساختارگرایی آلتوسری است امّا بر خلاف ساختارگرایی بر تجربة واقعی زیر گروه‏ها در جامعه تأکید دارد و رسانه‏ها را درون بافت جامعه‏ای که کلّیتی بیانگر و پیچیده است، در نظر می‏گیرد. رهیافت فرهنگ گرایانه در فعالیت‏های مرکز مطالعات فرهنگی معاصر (cccs) که در دانشگاه بیرمنگام واقع است و مدّتی نیز استوارت‏هال ریاست آن را بر عهده داشت، نمایان است.


بر اساس آنچه کوران و دیگران مطرح ساخته‏اند نظریه‏پردازان مارکسیست از نظر روایتی که برای جبرگرایی رسانه‏های جمعی و طبیعت و قدرت ایدئولوژی‏های رسانه‏های جعی قائلند، با یکدیگر متفاوتند.


 


مکتب فرانکفورت


مارکسیست‏های سنتّی، نظریة انتقادی مکتب فرانکفورت را تجدید نظرگرا می‏دانند، بخشی به دلیل این که این نظریه به انتقاد از اقتصادگرایی و مادی‏گرایی محض می‏پردازد و بخشی دیگر به دلیل این که اختیارگرا است. در نظریة رسانه‏ای مهم است که اشاره‏ای به اوّلین تلاش مارکیست‏ها (مکتب فرانکفورت) برای نظریه‏پردازی دربارة رسانه‏ها داشته باشیم. گرچه این تلاش هیچ گونه راه حل واقعی برای مطالعة رسانه‏های جمعی ارائه نداده است. سرشناس‏ترین نظریه‏پردازانی که با مکتب فرانکفورت مرتبط بودند تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر بودند که همگی از مارکیست‏های وفادار نیز بودند و با مؤسسة تحقیقات اجتماعی که در سال 1923 در فرانکفورت تأسیس شده بود و در سال 1933 به نیویورک انتقال یافته بود، همکاری می‏کردند.


مکتب فرانکفورت تحت تأثیر تفکرات غالباً محافظه کارانه در مورد جامعة توده‏وار قرار داشته است، هر چند که به این تفکّر گرایشی چپ‌گرا نیز داده است. هربرت مارکوزه معروف به پدر چپ جدید در اثر خود با عنوان انسان تک‏ساحتی با بدبینی بسیار رسانه‏ها را نیرویی مقاومت ناپذیر توصیف کرده است:


وسایل ارتباطی، تولیدات مقاومت ناپذیر صنعت سرگرمی و اطلاع‏رسانی، عادات مشخّص و واکنش‏های فکری و احساس خاصی را به همراه دارند که مصرف‏کنندگان را به تهیه‏کنندگان و از این طریق به کلّ سیستم اجتماعی پیوند می‏زنند، این تولیدات به تلقین و دستکاری می‏پردازند و از نوعی آگاهی کاذب که از نادرستی خود درامان است، حمایت می‏کنند. بدین ترتیب است که الگویی تک بعدی از تفکّر و رفتار ظهور می‏یابد.


از نظر مارکوزه رسانه‏های جمعی ملاک‏هایی را که بر اساس آنها ممکن است به تفکّر دربارة جهان بپردازیم، تعیین کرده‏اند. مکتب فرانکفورت در کل نگاهی عمیقاٌ بدبینانه به رسانه‏های جمعی داشته است. همان گونه که جانت وولاکات خاطر نشان می‏سازد نظریه‏پردازان این مکتب در آثار خود برای رسانه‏های جمعی و صنعت فرهنگی نقش حاکمیّت ایدئولوژیک قایل شده‏اند که فردگرایی بورژوازی و پتانسیل انقلابی طبقة کارگر را از بین برده است.


تئودورآدورنو و ماکس هورکهایمر عبارت صنعت فرهنگی را که اشاره به فعّالیت‏های جمعی رسانه‏ها دارد، خود ابداع کرده‏اند. تمرکز مکتب فرانکفورت بر ایدئولوژی به تضعیف اقتصادگرایی کمک کرد هر چند که سایر مارکسیست‏ها این مکتب را به علّت نخبه‏سالاری و آرمان‏گرایی هگلی آن مورد انتقاد قرار داده‏اند.


گرامشی و هژمونی


آنتونیو گرامشی ایتالیایی (1937- 1891) یک متفکّر مارکسیست پیشتاز بود. وی نیز مانند آلتوسر اقتصادگرایی را رد کرده است و بر استقلال ایدئولوژی از جبرگرایی اقتصادی پافشاری می‏کند. به علاوه گرامشی مادی گرایی محض را نیز رد و برداشتی انسان‏گرا از مارکسیسم ارائه کرده است که بر ذهنیت گرایی انسان تمرکز دارد.


گرامشی از واژة هژمونی برای اشاره به سلطة یکی از طبقات اجتماعی بر دیگر طبقات (از جمله هژمونی بورژوازی) استفاده نمود. هژمونی علاوه بر اشاره به کنترل ی و اقتصادی بیانگر توانایی طبقة مسلّط در القای شیوة نگرش خود به جهان می باشد، به گونه‏ای که کسانی که نسبت به طبقة مزبور فرودست هستند این طرز نگرش را به عنوان درک متعارف و نگرشی طبیعی قبول می‏کنند. صاحبنظران خاطر نشان می‏سازند که این فرآیند مستم تمایل و توافق اکثریت است. بر اساس تعریف جفری‏نوول اسمیت درک متعارف عبارت است از شیوة مواجهة فرودست با شرایط فرودستی خویش.


با این وجود گرامشی برخلاف آلتوسر بر مبارزه تأکید می‏ورزد. وی اشاره می‏کند که درک متعارف ثابت و انعطاف‏ناپذیر نیست بلکه دائماً در حال تغییر خود است. همان گونه که فیسک اشاره دارد مکّرراً باید به جلب رضایت پرداخت چراکه تجربة اجتماعی مادی مردم دائماً به آنها معایب فرودستی را یادآور می‏شود و در نتیجه تهدیدی را متوجه طبقة مسلّط می‏کند. هژمونی نوعی تقابل پایدار بین ایدئولوژی و تجربة اجتماعی طبقة فرودست را مسلّم می‏گیرد که این واسطه را به عرصة غیر قابل اجتنابی از جدال ایدئولوژیک تبدیل می‏کند اشاراتی که رسانه‏های جمعی را عرصه‏ای برای جدال می‏دانند به دفعات در نظرات کسانی که تحت تأثیر این دیدگاه قرار دارند، تکرار شده است. دیدگاه گرامشی در برداندة نفی اقتصادگرایی است چراکه این دیدگاه جدال بر سر سلطة ایدئولوژیک را عامل اصلی در تغییرات بنیادین می‏بیند.


به دلیل انتقادهایی که از نظریة آلتوسر در زمینة ایدئولوژی شده است برخی از نئومارکسیست‏ها به عقاید گرامشی گرایش پیدا کرده‏اند.


محدودیت‏های تحلیل مارکسیستی


بنابر استدلال منقدان، مارکسیسم تنها یک ایدئولوژی دیگر است (گرچه بنابر ادّعای برخی، مادی‏گرایی تاریخی علمی عینیت گراست). بعضی از مارکسیست‏ها متّهم به جزم‏گرایی بیش از اندازه شده‏اند. مارکسیسم بنیادگرا، صراحتاً جبرگرا و از جنبة مادی‏گرایانه تقلیل گراست و چارچوب محدودی برای عاملیّت انسانی و ذهنیت قایل است. مارکسیسم را اغلب فرا نظریه‏ای می‏دانند که از پژوهش تجربی اجتناب می‏ورزد. با این وجود در پژوهش‏ها به ویژه در حوزة اقتصاد ی مارکسیستی از روش تجربی استفاده می‏شود. به علاوه تجزیه و تحلیل بازنمایی‏های رسانه‏ای مستم بررسی عمیق متن‏های خاص است.


تفکّر مارکسیسم ارتدوکس (سنتّی) در مورد آگاهی کاذب به شکلی فریبنده خبر از وجود واقعیتی می‏دهد که با وساطت تحریف نشده است. تصور همراه آن مبنی بر این که این آگاهی بدون هیچ مقاومتی از جانب مخاطبان به آنها القا می‏شود، اجازة هیچ‏گونه برداشت مخالف دیگری را نمی‏دهد. دیدگاه‏های مارکیستی نباید موجب شود که راه‏های مختلفی را که مخاطبان رسانه‏های جمعی از آنها استفاده می‏کنند، نادیده بگیریم.


در واقع دیدگاه‏های نئومارکیستی در پی آن بوده‏اند که از این دام‏ها اجتناب ورزند. تأکید اوّلیّه مارکسیسم بر طبقه باید با سایر تقسیم‏بندی‏ها از قبیل تقسیم‏بندی‏های جنسیّتی و قومیتی مرتبط گردد (این امر به شکلی فزاینده در حال انجام است).


نقاط قوت تحلیل مارکسیستی


بر خلاف بسیاری نگرش‏های دیگر در مورد رسانه‏های جمعی، مارکسیسم به اهمّیت نظریة صریح اذعان دارد. نظریة انتقادی مارکسیستی اسطورة علوم اجتماعی غیرجانبدارانه را عرضه می کند. دیدگاه مارکسیستی توجّه ما را به مسأله منفعت طلبی ی و اقتصادی در رسانه‏های جمعی جلب می‏کند و نابرابری‏های اجتماعی در بازنمایی‏های رسانه‏ای را برجسته می‏سازد. مارکسیسم کمک می‏کند تا متن‏های رسانه‏ای را درون شکل‏بندی اجتماعی بزرگتری جای دهیم. تمرکز مارکسیسم بر طبیعت ایدئولوژی کمک می‏کند تا ارزش‏های مسلّم فرض شده را ساختار شکنی کنیم. تحلیل ایدئولوژیک نیز کمک می‏کند تا دریابیم روایت چه کسی در متن‏های رسانه‏ای به ما ارائه می‏شود. با وجودی که مارکسیسم آلتوسری در تضعیف اسطورة فرد خود مختار به ما کمک می‏کند،سایر دیدگاه‏ها نئومارکسیستی رسانه‏های جمعی را عرصه‏ای برای جدال معانی ایدئولوژیک می‏دانند که برداشت‏های مخالف را امکان‏پذیر می‏سازد.


نظریة مارکسیستی بر اهمیّت طبقة اجتماعی هم در ارتباط با مالکیت رسانه‏ها و هم در تعبیر مخاطبان از متون رسانه‏ای تأکید می‏ورزد که این تأکید همچنان از عوامل مهم در تحلیل‏های رسانه‏ای است. گرچه ممکن است تحلیل محتوا و نشانه شناسی محتوای رسانه‏ها را روشن‏تر سازند امّا تئوری مارکسیستی شرایط مادی تولیدات رسانه‏ای و دریافت را برجسته می‏کند. نظریه‏پردازان اقتصاد ی انتقادی به بررسی مالکیت و کنترل رسانه‏ها می‏پردازند. تأثیر مالکیت رسانه‏ها بر محتوای آنها را نمی‏توان نادیده گرفت. در نظر گرفتن چنین مسایلی از قبیل دسترسی‏های متفاوت و شیوه‏های مختلف تعبیر که به وسیلة گروه‏بندی‏های اجتماعی ـ اقتصادی شکل می‏یابند، همچنان از اهمیّت برخوردار است. پژوهش‏های مارکسیستی در حوزة رسانه‏ها شامل تجزیه و تحلیل بازنمایی‏ها در رسانه‏های جمعی (از قبیل پوشش ی یا گروه‏های اجتماعی) به منظور آشکار ساختن ایدئولوژی‏های نهفته است. هنوز نیز به تحلیل‏هایی از این دست نیازمندیم. مخاطبان همچنان با در نظرگرفتن چنین محتواهایی دست به تعبیر می‏زنند گرچه گاهی این تعبیرها می‏توانند متضاد هم باشند.اما به دلیل توزیع قدرت در جامعه برخی از برداشت‏ها از واقعیت از تأثیرگذاری بیشتری برخوردارند.


مکتب فرانکفورت


مارکسیست‏های سنتّی، نظریة انتقادی مکتب فرانکفورت را تجدید نظرگرا می‏دانند، بخشی به دلیل این که این نظریه به انتقاد از اقتصادگرایی و مادی‏گرایی محض می‏پردازد و بخشی دیگر به دلیل این که اختیارگرا است. در نظریة رسانه‏ای مهم است که اشاره‏ای به اوّلین تلاش مارکیست‏ها (مکتب فرانکفورت) برای نظریه‏پردازی دربارة رسانه‏ها داشته باشیم. گرچه این تلاش هیچ گونه راه حل واقعی برای مطالعة رسانه‏های جمعی ارائه نداده است. سرشناس‏ترین نظریه‏پردازانی که با مکتب فرانکفورت مرتبط بودند تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر بودند که همگی از مارکیست‏های وفادار نیز بودند و با مؤسسة تحقیقات اجتماعی که در سال 1923 در فرانکفورت تأسیس شده بود و در سال 1933 به نیویورک انتقال یافته بود، همکاری می‏کردند.


مکتب فرانکفورت تحت تأثیر تفکرات غالباً محافظه کارانه در مورد جامعة توده‏وار قرار داشته است، هر چند که به این تفکّر گرایشی چپ‌گرا نیز داده است. هربرت مارکوزه معروف به پدر چپ جدید در اثر خود با عنوان انسان تک‏ساحتی با بدبینی بسیار رسانه‏ها را نیرویی مقاومت ناپذیر توصیف کرده است:


وسایل ارتباطی، تولیدات مقاومت ناپذیر صنعت سرگرمی و اطلاع‏رسانی، عادات مشخّص و واکنش‏های فکری و احساس خاصی را به همراه دارند که مصرف‏کنندگان را به تهیه‏کنندگان و از این طریق به کلّ سیستم اجتماعی پیوند می‏زنند، این تولیدات به تلقین و دستکاری می‏پردازند و از نوعی آگاهی کاذب که از نادرستی خود درامان است، حمایت می‏کنند. بدین ترتیب است که الگویی تک بعدی از تفکّر و رفتار ظهور می‏یابد.


از نظر مارکوزه رسانه‏های جمعی ملاک‏هایی را که بر اساس آنها ممکن است به تفکّر دربارة جهان بپردازیم، تعیین کرده‏اند. مکتب فرانکفورت در کل نگاهی عمیقاٌ بدبینانه به رسانه‏های جمعی داشته است. همان گونه که جانت وولاکات خاطر نشان می‏سازد نظریه‏پردازان این مکتب در آثار خود برای رسانه‏های جمعی و صنعت فرهنگی نقش حاکمیّت ایدئولوژیک قایل شده‏اند که فردگرایی بورژوازی و پتانسیل انقلابی طبقة کارگر را از بین برده است.


تئودورآدورنو و ماکس هورکهایمر عبارت صنعت فرهنگی را که اشاره به فعّالیت‏های جمعی رسانه‏ها دارد، خود ابداع کرده‏اند. تمرکز مکتب فرانکفورت بر ایدئولوژی به تضعیف اقتصادگرایی کمک کرد هر چند که سایر مارکسیست‏ها این مکتب را به علّت نخبه‏سالاری و آرمان‏گرایی هگلی آن مورد انتقاد قرار داده‏اند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها